می خروشی چون خزر هنگام جنگ
می درخشی چون گهر هنگام جنگ
سنگ در دست تو ،شیطان گم شود
پشت دیوار سپر هنگام جنگ
شور نت های حماسی سوی تو
می رسند از دور و بر هنگام جنگ
می زند بر طبل ها دیوانه وار
دستهایی شعله ور هنگام جنگ
می خورند آشفته بر هم سنج ها
روبرویت شیر نر هنگام جنگ
یخ زند تا که تو را بیند به چشم
اژدهایی در به در هنگام جنگ
در رگ و سلولهای مرده ام
می دمی جانی دگر هنگام جنگ
صلح از روی صلیب زخمی اش
می کشد سوی تو پر هنگام جنگ
مریم صدای روز عاشواست
یا شیون دریاچه ی قوهاست
این هق هق از سرو و صنوبرها
در سوگ حوری پاک و نامیراست
تجریش و تهران و ته دربند
اکنون برایم تلخ و نازیباست
پای چنار پیر فرتوتی
جایم شبیه قمری تنهاست
مثل گرامافون انباری
این سینه قبرستان هر آواست
#مجید_مومن
#شعر_نو
#شعر_معاصر
#غزل_جدید
همچون درخت پیر غمگینی
در بستر مرداب خوابیده
همسایه اش بیدی بدون جان
،لرزان و بیمار و چروکیده
این ساقه ی نمناک و مرطوبش
بوی خرابی و لجن دارد
نیلوفری هم بر گلوی او
چون پیچک و چون بغض پیچیده
افتاده کنج خلوتی بیمار
چون کنده ی بی جان و بی احساس
چون سایه ای که سوره ی مرگش
نزدیکی اش آهسته روییده
پیراهنش باد و نسیمی سرد
،کفشش کتانی کهنه و پاره
افتاده او افتاده ای از چشم
بی خانه ای با موی ژولیده
رنگش شبیه پیکر پاییز
مانند برگی ترد و فرسوده
کور و چروک و پیر و بی همدم
با پیکری متروک و پوسیده
چون محتضر باشد که عزرائیل
با چشم باز و پوشش مشکی
روح بدون رنگ و بویش را
آهسته از پیراهنش چیده
#مجید_مومن
#اشعار_جدید
دعای شاخه
رنگ دین شیخ انصاری شدم
از تمام عیب ها عاری شدم
چون می هفتاد ساله رنگ من
فارغ از دنیای هوشیاری شدم
برده صدها پرده از آیینه ام
مهدی پنهان در آدینه ام
با صدای صور اسرافیلیش
صاف گشته آسمان سینه ام
چون مناجات و صدای برگ ها
چون دعای شاخه و گُلبرگ ها
چون دعا و زاری گُلسنگ ها
می روم بالا به دور از مرگ ها.
#مجید_مومن
#هق_هق_آهن