قبرستان آوا..شاعر مجید مومن

مریم صدای روز عاشواست

یا شیون دریاچه ی قوهاست


این هق هق از سرو و صنوبرها

در سوگ حوری پاک و نامیراست



تجریش و تهران و ته دربند

اکنون برایم تلخ و نازیباست


پای چنار پیر فرتوتی

جایم شبیه قمری تنهاست


مثل گرامافون انباری

این سینه قبرستان هر آواست

#مجید_مومن

#شعر_نو

#شعر_معاصر

#غزل_جدید

قیام قلوه سنگ...شاعر مجید مومن

چون پلنگ بیشه ها دلیر
چشمها دو گوی شعله ور


بازوان و هیکلش درشت
می رسد به حومه ی خطر


می رسد به نهر الخلیل
روبروی نیزه و تفنگ


بی مسلسل و سپاه توپ
میکند قیام قلوه سنگ

مثل آنکه از ستاره ها
می رسد گدازه  ی شهاب

می شود سپاه روبرو
چون سپاه ابرهه خراب
#مجید_مومن
#اشعار_جدید
#نو_حماسی

بیوگرافی شاعر،منتقد ادبی،پژوهشگر مجید مومن

مجید مومن شاعر ،منتقد پژوهشگر ادبیات فارسی
متولد هزار و سیصد پنجاه و نه
ایشان در تهران به دنیا آمده و اصالت دامغانی دارد
که علم ادبیات و شعر را نزد اساتیدی چون هادی خورشاهیان وعلی معلم دامغانی و ساعد باقری آموخت..
علم نثر را از استاد حسی شیخی یاد گرفت و علوم قرآنی را نزد استاد زنده یاد محمد علی شعایی آموخت..ایشان کارشناسی روابط عمومی،،درجه ی هنری  دارند
ایشان تاکنون سه مجموعه به عناوین آهسته تر از رویا،نقطه چین های جهان ،و هق هق آهن در نشر آوای کلار چاپ کرده اند و یک مجموعه چاپ نشده که هنوز نامی برای آن انتخاب نشده دارند
سبک نوشتاری و فکری ایشان تلفیق قدمایی و مدرن می باشد که اشعار حماسی خاص و زیبایی از ایشان منتشر شده و همینطور در زمینه شعر انتظار و عرفانسیم  نیز اشعار چشمگیر و روان و زیبایی را منتشر کرده است که خواندن اشعارش خالی از لطف نیست..همچنین در زمینه ی نقد کتاب های استاد علی معلم،قیصر امین پور،افشین یداللهی،احمد عزیزی،نادر نادر پور،محمد رضا رمضانی فرخانی را به گونه متفاوتی نقد کرده است..

ناخدای باخدای آبها..مجید مومن

از شب شهر هجاها آمدی
رنگ رودی از الفبا آمدی


بی دل از آینده و آیینه ها
آبی از پهنای فردا آمدی


از خیال پنجه و تار صبا
همچنان آهنگ مانا آمدی


از اقالیم قناری ها سبک
همچنان آواز زیبا آمدی


ناخدای با خدای آبها
چون نسیم روی دریا آمدی


پوشش و چشمان تو فیروزه ای
نیمه شب از عمق رویا آمدی


از شکاف اطلس و آرام و هند

بی عصای عصر موسا آمدی

aal

عزرائیل با پیراهن مشکی ..شاعر مجید مومن

همچون  درخت پیر غمگینی
 در بستر مرداب خوابیده
همسایه اش بیدی بدون جان
 ،لرزان و بیمار و چروکیده


این ساقه ی نمناک و مرطوبش
بوی خرابی و لجن دارد
نیلوفری هم بر گلوی او
چون پیچک و چون بغض پیچیده


افتاده کنج خلوتی بیمار
چون کنده ی بی جان و بی احساس
چون سایه ای که سوره ی مرگش
 نزدیکی اش آهسته روییده


پیراهنش باد و نسیمی سرد
،کفشش کتانی کهنه و پاره
افتاده او افتاده ای از چشم
بی خانه ای با موی ژولیده


رنگش شبیه پیکر پاییز
 مانند برگی ترد و فرسوده
کور و چروک و پیر  و بی همدم
 با پیکری متروک و پوسیده


چون محتضر باشد که عزرائیل
با چشم باز و پوشش مشکی
روح بدون رنگ و بویش را
آهسته از پیراهنش چیده

#مجید_مومن
#اشعار_جدید