جام جامی را چشیدی ماه من
در ته جامش چه دیدی ماه من
چشمهای نیمه خوابش را چنان
چشمهای خود کشیدی ماه من
از دل ابری رها بر قله ها
اشک هایش را خریدی ماه من
هفت اورنگ صدای حور را
در بهارستان شنیدی ماه من
از ولایاتی به رنگ آسمان
می رسی عید سعیدی ماه من
آرزوهای به رنگ دود هم
می رسد صبح سپیدی ماه من
#مجید_مومن
#نوعرفانیسممهدی آخ
چون پلنگ بیشه ها دلیر
چشمها دو گوی شعله ور
بازوان و هیکلش درشت
می رسد به حومه ی خطر
می رسد به نهر الخلیل
روبروی نیزه و تفنگ
بی مسلسل و سپاه توپ
میکند قیام قلوه سنگ
مثل آنکه از ستاره ها
می رسد گدازه ی شهاب
می شود سپاه روبرو
چون سپاه ابرهه خراب
#مجید_مومن
#اشعار_جدید
#نو_حماسی
بی عصای عصر موسا آمدی
aal
می پرد از صورتم رنگم غروب
چون زمینی زخمی از جنگم غروب
صبح هوشی مطلقم فکری رها
منطقی آزرده و منگم غروب
صبح چون آوای سبز و دلنشین
می شود آشفته آهنگم غروب
صبحدم سرشار قانونم ولی
می رود قانون و فرهنگم غروب
می دوم در هر خیابان مثل باد
می شوم فرسوده می لنگم غروب
صبح ها سرشار حسم مثل گل
بی تفاوت همچنان سنگم غروب
#مجید_مومن
دعای شاخه
رنگ دین شیخ انصاری شدم
از تمام عیب ها عاری شدم
چون می هفتاد ساله رنگ من
فارغ از دنیای هوشیاری شدم
برده صدها پرده از آیینه ام
مهدی پنهان در آدینه ام
با صدای صور اسرافیلیش
صاف گشته آسمان سینه ام
چون مناجات و صدای برگ ها
چون دعای شاخه و گُلبرگ ها
چون دعا و زاری گُلسنگ ها
می روم بالا به دور از مرگ ها.
#مجید_مومن
#هق_هق_آهن