آرزوهای به رنگ دود ؛شاعر مجید مومن

جام جامی را چشیدی ماه من
در ته جامش چه دیدی ماه من

چشمهای نیمه خوابش را چنان
چشمهای خود کشیدی ماه من


از دل ابری رها بر قله ها
اشک هایش را خریدی ماه من

هفت اورنگ صدای حور را
در بهارستان شنیدی ماه من

از ولایاتی به رنگ آسمان
می رسی عید سعیدی ماه من


آرزوهای به رنگ دود هم
می رسد صبح سپیدی ماه من
#مجید_مومن
#نوعرفانیسممهدی آخ

نت های حماسی...شاعر مجید مومن

می خروشی چون خزر هنگام جنگ
می درخشی چون گهر هنگام جنگ

سنگ در دست تو ،شیطان گم شود
پشت دیوار سپر هنگام جنگ


شور نت های حماسی سوی تو
می رسند از دور و بر هنگام جنگ


می زند بر طبل ها دیوانه وار
دستهایی شعله ور هنگام جنگ


می خورند آشفته بر هم سنج ها
روبرویت شیر نر هنگام جنگ


یخ زند تا که تو را بیند به چشم
اژدهایی در به در هنگام جنگ


در رگ و سلولهای مرده ام
می دمی جانی دگر هنگام جنگ


صلح از روی صلیب زخمی اش
می کشد سوی تو پر هنگام جنگ



اشتیاقی پیر..شاعر مجید مومن

سیاهی در سیاهی می پرد مثل کلاغی پیر
رود از سینه های مرده ی ما کهنه داغی پیر

شبیه یک چنار خشک و تشنه منتظر هستم
بیاید صورت باران نسوزم در اجاقی پیر

فقط در عالم آدینه و آیینه ها باشد
کسی که می زداید از دلم درد فراقی پیر

بهشتی از درون قاب های کهنه می خیزد
قدم را میگذارد تا حریم خشک باغی پیر

تمام نورهای کهکشان های جوان و دور
شبی آهسته می آید به دیدار چراغی پیر


برای بوسه باران لبانت ماه تابانم
جوان و تازه می گردد برایت اشتیاقی پیر

آثار دوران پریشانی

روی لبت نجوای عرفانی
از تیره ی خضر بیابانی

چون پرتوهای نور می آیی
از انتهای راه کیهانی

از گردن هر کاج خواهی برد
زخم تبرهای زمستانی

مثل کلاغی می پرد از شهر
آثار دوران پریشانی

با تو جوان و تازه می گردد
دروازه های روبه ویرانی

بیدار کن با بوسه باران را
در ابرها از خواب طولانی


#مجید_مومن

عزرائیل با پیراهن مشکی ..شاعر مجید مومن

همچون  درخت پیر غمگینی
 در بستر مرداب خوابیده
همسایه اش بیدی بدون جان
 ،لرزان و بیمار و چروکیده


این ساقه ی نمناک و مرطوبش
بوی خرابی و لجن دارد
نیلوفری هم بر گلوی او
چون پیچک و چون بغض پیچیده


افتاده کنج خلوتی بیمار
چون کنده ی بی جان و بی احساس
چون سایه ای که سوره ی مرگش
 نزدیکی اش آهسته روییده


پیراهنش باد و نسیمی سرد
،کفشش کتانی کهنه و پاره
افتاده او افتاده ای از چشم
بی خانه ای با موی ژولیده


رنگش شبیه پیکر پاییز
 مانند برگی ترد و فرسوده
کور و چروک و پیر  و بی همدم
 با پیکری متروک و پوسیده


چون محتضر باشد که عزرائیل
با چشم باز و پوشش مشکی
روح بدون رنگ و بویش را
آهسته از پیراهنش چیده

#مجید_مومن
#اشعار_جدید